اي بانکِ رباپيشهِ سرگرمِ تخلّف
بايد بنويسيم که با عرضِ تاسّف
چون اوّلِ صبح است به خميازهِ نوشتيم
با چشمِ ورمکرده و از خواب پُر از پُف:
تا بوده چنين بوده که حاجت نگرفتهست
هر کس که به هر شعبهِ تو يافت تشرّف
سودي نرسيدهست به ما از تو مگر با
صدها گره و مانع و سختي و تکلّف
اين چرخ فقط وفقِ تو چرخيده هميشه
يک بار ضرر کن تو هم از روي تصادف
با وسوسهِ وام در اموالِ خلايق
در قالبِ اقساط نمودي تو تصرّف
اي کاش مديريّتِ سيلوي زمان، بانک
در دستِ کسي بود به زيبايي يوسف
ما شاعرِ درديم و محال است بگوييم
از روي زبانبازي و از روي تعارف
سرخي زبان حاصلِ خونِ جگرِ ماست
بر بانکِ پُر از حيله و نيرنگ و ربا اُف!
محمد عابديني
1398/9/28