خرمن عمر

 

روزگاريست،که اين کشته فراموش شدست
آتش خرمن عمريست که خاموش شدست

اين چه سرّيست که در چشم تو کردند نهان
که به هر کس نگري واله و مدهوش شدست

مشکل است آنکه رود در پي دلدار دگر
هر که در خاطر خود با تو هم آغوش شدست

شب هم از سوخته گانيست که از آتش عشق
اينچنين از پي خورشيد سيه پوش شدست

نيست در خاطره ي آينه ها از من اثر
که به ياد آورد آن شمع که خاموش شدست؟

واسع از اشک سحر چشم مپوشان و نخواب
چشمه ي فيض الهي ست که خودجوش شدست

#سيد_علي_کهنگي آذر1398
sayedalikahangi@

 

درباره‌ی