بیقراری

بي تو يک عمر است آقا بيقراري مي کنم
من براي ديدنت لحظه شماري مي کنم

روزها را چشم در راه تو هستم تا به شب
چون که شب شد تا سحر شب زنده داري مي کنم

کودکانه از غم هجران روي ماه تو
ناله بر مي آورم، فرياد و زاري مي کنم

مرگ تدريجي است بي روي شما اين زندگي
در غم مرگ خودم من سوگواري مي کنم

از همان روز نخستين سخت معتادت شدم
بي تو يک عمرست احساس خماري مي کنم

اي تمام اعتبارم گر نباشي پيش من 
هيچم و اقرار بر بي اعتباري مي کنم

بي تو اين دنياي ما سرد است و تاريک و خموش
در فراقت خون دل از ديده جاري مي کنم

چون نبودم ياورت وقتي تواني داشتم 
با هزار افسوس آقا شرمساري مي کنم

چون غبار غم نشسته روي چشمان ترم
ديده ام کم سو شده احساس تاري مي کنم

از سر لطف و کرامت پاي بر چشمم گذار
گر بيايي، پيش پايت جان نثاري مي کنم

درباره‌ی