عاشق نشو

عاشق نشو 

 

گفتم بهت عاشق نشو اين مزرعه عاشق کُش است

چيزي نگو حرفي نزن اين روزگار نامرد شده است

روزها دگر نا آشناست شب ها چقدر  بي وفاست

سهم من از اين روزگار پرسه زدن در تنهايي هاست

عاشق نشو مجنوني نيست ليلا دگر افسانه است

عشقي که نيست در اين زمان هر چه که هست 

درد است درد اشکم ببين اي روزگار از شرم هست

ناني که نيست سرد است فقط گرمايي نيست

نازي نکن قيمت نده پولي که نيست 

چشمان من سرخ است دگر، پر اشک هست

گفتي به من عشق کجاست 

گفتم بهت  گندم کجاست

 گفتي به من مرزعه کجاست

گفتم  ببين ، بي حاصل است

 

نويسنده : #عليرضا_عالمي

درباره‌ی