شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام

از زمين و آسمان اندوه و ماتم مي چکيد
از تمام چشم ها اشک دمادم مي چکيد

در درون حجره مردي ناله مي زد تا سحر
رخت غم پوشيده بود آن شب به تن نجم و قمر

يک گل از گلزار دين پژمرده مي شد از ستم
رفته رفته خانه ي دلها گرفتي رنگ غم

گلشن ملک ولايت گشت همرنگ خزان
تا شود ماتمسرا از شرق تا غرب جهان

بود آن شب حضرت ابن الرضا(ع) در تاب و تب
هم ز سوز درد مي ناليد و هم خشکيده لب

آن که بودي معدن فضل و جوانمردي و جود
مثل جد خود حسين ابن علي (ع) لب تشنه بود

آن که بودي روشنايي بخش همچون شمع جمع
آب مي شد پيکرش حالا ولي مانند شمع

شوق رفتن داشت آن شب بيقراري کرد و رفت
اشک چشمش باغ دين را آبياري کرد و رفت

برگهاي نخل عمرش در بهاران زرد شد
قلب ها غمگين شد از غم سينه ها پر درد شد

آن که بودي قبله ي حاجات هر اهل يقين
آخرين حرف خودش را گفت با مادر چنين

تا ولايت غصب شد قرآن و دين پامال شد
بر شما شد ظلم، بر ما هم همين منوال شد

درباره‌ی

شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام

از زمين و آسمان اندوه و ماتم مي چکيد
از تمام چشم ها اشک دمادم مي چکيد

در درون حجره مردي ناله مي زد تا سحر
رخت غم پوشيده بود آن شب به تن نجم و قمر

يک گل از گلزار دين پژمرده مي شد از ستم
رفته رفته خانه ي دلها گرفتي رنگ غم

گلشن ملک ولايت گشت همرنگ خزان
تا شود ماتمسرا از شرق تا غرب جهان

بود آن شب حضرت ابن الرضا(ع) در تاب و تب
هم ز سوز درد مي ناليد و هم خشکيده لب

آن که بودي معدن فضل و جوانمردي و جود
مثل جد خود حسين ابن علي (ع) لب تشنه بود

آن که بودي روشنايي بخش همچون شمع جمع
آب مي شد پيکرش حالا ولي مانند شمع

شوق رفتن داشت آن شب بيقراري کرد و رفت
اشک چشمش باغ دين را آبياري کرد و رفت

برگهاي نخل عمرش در بهاران زرد شد
قلب ها غمگين شد از غم سينه ها پر درد شد

آن که بودي قبله ي حاجات هر اهل يقين
آخرين حرف خودش را گفت با مادر چنين

تا ولايت غصب شد قرآن و دين پامال شد
بر شما شد ظلم، بر ما هم همين منوال شد

درباره‌ی