توسری خور مجبور


مـــا جماعت که فـاقــد شتريم
همچنان بي دوچرخه وموتوريم

هست انبـــانمــان تهـي ز غــذا
گرچه ازعلــــــم اقتصــاد پـريــم

ثبت در دفتــري نبوده که مـــا
دکتر و آرشيتکت و پرفسوريم

مثــــل اهــــل ولايتــي ز يمــن
لُنگ بندان نان خشک خوريم

ديگران گرچه پورشه اند سوار
مــــا  ژيــــان کـرايـه را شوفريم

ساده ،يکدست،بي ريا، قانع
دل به دنيـــــا نبستگان حُريم

ترکمانيم و ترک و کرد و عرب
گيلک و مازني بلــــوچ و لريم

صيقلي همچـــــــو روح آيينه
صاف و شفّاف مثل آب کُريم

صدف سينه هايمان بشکاف
تا ببيني کـــــــه حاملان دُريم

کي چو ابنـــــاء اسبق الوزراء
پولشويي کنيم و رانتخوريم؟

کي چوگرگ وال استريت شده
عمر را ميش وار مي سپريم؟

کي  به ترکيه برج مي سازيم
پولها دسته دسته مي شمريم؟

الغرض هر که ايم و هرجاييم
نه  خطاپيشه و نه گوشبريم

مثل مانيست درجهان مقهور
توسري خـــورده قانع مجبور.

درباره‌ی