شب یلدا ۱۳۹۹ کرونایی

نميدونم چي شد که شب يلدا اينقد مهم شد براي خيليا، براي من ازون جهت که بخام سفره رنگي بچينم مهم نيست ما فوقش يه لباس هندونه اي تن بچمون ميکنيم و البته چون سالگرد شکوهمند بله برونمون هست کيک هندونه اي هم ميگيريم و چيليک چيليک عکس :-) خيليم خشک و خالي ردش نميکنيما:-)) يجوري شروع کردم انگار ميخام بگم همه آره و ما نه ؛-) نه بابا همه آره مام آره.

ميدوني چه روزايي رو از سر رد کردم؟ نميدونم بايد بنويسم؟ بايد ثبت بشن ؟ روزاي بد رو هيچ وقت نميخاستم ثبت کنم ولي واقعيت اينه فقط روزاي بد خيلي بدجور حک ميشن و براحتي کنده نميشن! البته عادت کردم که روزاي بد رو دوره نکنم، آينه دقشون نکنم بهشون فکر نکنم ولي يوقتايي خودشون ميپرن ميان جلو! خودنمايي ميکنن و دلشون ميخاد خودشون رو خاطرات ماندگار کنن! يکيشون همين تولد يکسالگي دختر کوچولو که بدجوري ماندگار شد! بيخياله جزييات ولي خودم ميدونم که چقد دردناک موندگار شد. حالا شب يلدا تلافيشو دربياريم با کيک و لباس هندونه اي :) 

راستي تا حالا به کسي نگفتم ولي دلم نمياد به وبلاگم نگم، داريم با يکي از دوستام يه کارايي ميکنيم که دستمون بند بشه، البته با اين اخلاقايي که از خودمون دارم ميبينم اگه گيس و گيس کشي نشه ان شاالله پيش بره ... باميدخدا

 

همينکه وبلاگه بروز شد يعني زنده ام. نفسي مياد الحمدلله

درباره‌ی